یه روزی میاد که خیلی خسته ای نمی دونی به کدوم دیوار خود تو بکوبی شاید رها شی از این بن بست تنهایی شاید با خودت فکر کنی با گذشت زمان درست میشه ولی زمان میگذره و میبینی حلقه دورت تنگ تر شده، باید فکری کرد برای زمانی که دیر یا زود بهش میرسی. مردن از همه زمانها و بدتره فکر می کنی شاید یه پدیده عادی باشه و بشه دوباره برگشت ولی دیگه برنمیگردی کسی صداتو نمیشنوه , ...ادامه مطلب
میگفت چشمات ! لعنتی چشمات عاشقن !میگفتم بروووو . میخوای دلبری ؟! هم رفت ؛ هم برد !,چشمهایت شروع واقعه بود ...ادامه مطلب