میترسم

میترسم
خیلی
میشه دیگه جدی قرصامو نخورم
فایده نداره فقط بدتره
قبلا خیلی شجاع تر و ریسک پذیر تر بودم
الان همه اس میترسم
از خیلی چیزایی که قبلا نمیترسیدم
دلم میخواد فرار کنم جایی
هیچ کس پیدام نکنه
هیچ کس دستش برم نرسه
فقط دارم با تنفر این روزا رو تموم میکنم
همه اش استرس
استرس چیزای بیخود
دلم میخواد برم ته تختم پتومو بکشم روم فقط فکر کنم فقط فکر کنم
فکر هم نکنم اصلا
اروم بگیرم
پر از استرسم
جدی
خیلی بده از صب یه استرس تموم وجودتو داشته باشی
میای خونه بدونی موقعیه
الکی خوشحال باشی
ولی میدونی تموم میشه
میدونی دوباره قراره توی این استرس بیفتی
میدونی کاری از دست کسی برنمیاد و تنها باید تحملش کنی
استرس خودم
ولی دارم تحمل میکنم
مثل یه کوه پشتم میکشمش
خیلی میترسم
از اتفاقات
از مردن
میترسم بمیرم
میترسم گرفتار بشم
میترسم کسی بشینه گذشته مو دوره کنه
نمیتونم به چیز دیگه فکر کنم
هیچ دلخوشی ندارم
هیچ آرزویی
هیچ هدفی
همه ی هدفای گذشته برام بیخود شده
با تنفر بلند میشم با تنفر میخوابم
همینقدر مسخره
فقط میخوام تموم شه
اصلا نمیدونم بعد تموم شدن چی میخوام!!

بربادرفته...